اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۴

خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم

بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم

شبی بخلوت تاریک من بود یارب

که همچو شمع درآیی و در فراز کنم

کرشمه یی کن و جامی بیار ای ساقی

مرا بطاعت و تقوی مهل که ناز کنم

تو آب خضری و من تشنه این کنایت بس

چه حاجتست که دیگر سخن دراز کنم

مجال سجده نمی یابم از نظاره تو

تو خود بگو که من مست چون نماز کنم

ز عشق نیست مرا چاره یی جز این اهلی

که ترک چاره کنم رو بچاره ساز کنم