اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

عیش اگر خواهی سگ خوبان مردم زاده باش

بنده ایشان شو از فکر جهان آزاده باش

لاله تا در بند جام می بود با می بود

نکته یی گفتم توهم دربند جام باده باش

کس نگوید لاابالی شو بده مستی ز دست

همچو صوفی باده نوش و بر سر سجاده باش

منزل عشق است خواهی کعبه خواهی میکده

راه یکرنگش مده از دست و بر یک جاده باش

بیخبر منشین که ناگه میشود محمل روان

گر هوای کعبه جان میکنی آماده باش

گر دلت آیینه عشق است روی از خود متاب

پاک کن خاطر زهر نقشی و لوح ساده باش

میوه کز خامی نیفتد سنگ نا اهلان خورد

فارغند افتادگان اهلی تو هم افتاده باش