در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش
چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش
سجده روی تو ای بت کفر و ایمان منست
سر نمیتابم ازین گر سر نباشد گو مباش
از عدم بهر تو جان در ملک هستی آمده
گر تو میگویی درین کشور نباشد گو مباش
یوسف جان با تو میباید که باشد همنفس
گر ترا ای خواجه سیم و زر نباشد گو مباش
گر دم آبی دهد ساقی شراب کوثر است
مست ساقی باش اگر کوثر نباشد گو مباش
کار ما لبتشنگان طوطیصفت شکرست و بس
لب به خون تر کن اگر شکر نباشد گو مباش
یار باید مهربان اهلی مرا چون آفتاب
یاری چرخ ستمگر گر نباشد گو مباش