تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش
هیچ از دهان کس نشد آلوده شکرش
آن شاخ گل که نخل مرادیست این زمان
جز باد صبح کس نگرفته است در برش
۳
آه از بتی که چشم اگر برمنش فتد
هرگز نمی فتد ز حیا چشم دیگرش
گر لوح سینه پاک نسازم ز نقش غیر
نتوان که همچو آینه باشم برابرش
آهن رباست خاطر اهلی بجذب مهر
هرچند از آهن است دل سخت دلبرش