اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

یار باید بر سر ما سایه گستر بودنش

هرکه شد خورشید باید ذره پرور بودنش

پیش ما سهل است چون فرهاد ترک جان ولی

حیف باشد خسرو خوبان ستمگر بودنش

ما بهمت چون سکندر دست شستیم از حیات

تا نباید آب خضر از ما مکدر بودنش

دست و پا نتوان زدن در بحر عشق از زیرکی

غرقه طوفان چه حاصل از شناور بودنش

در طریق عاشقی اهلی سر و سامان مجوی

هرکه این ره میرود باید قلندر بودنش