گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش
خون این آلوده گو از دیده ها پالوده باش
از سگ خود عفو کن آلودگی وز در مران
ای همه پاکان سگ تو گو یکی آلوده باش
چون سرم معراج عزت یافت از فتراک تو
زیر پای تو سنت گو خاک تن فرسوده باش
ماه چون دید آن هلال ابرویت از شوق گفت
عمر من گر کم شود بر عمر او افزوده باش
پیش آن رخ وصف گل بیهوده است ای عندلیب
آخر ای بیهوده گو شرمنده زین بیهوده باش
ماه در بازار حسنش لب روی اندوه است
مشتری گو واقف ای قلب زر اندوه باش
دل بفکر آن دهان آسوده در کنج عدم
چون دلت آسوده شد اهلی ز غم آسوده باش