اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

هجران گذشت و نوبت دیدن رسید باز

نور دو دیده کوری دشمن رسید باز

شکر خدا که طایر دولت شکار شد

شهباز عاشقان به نشیمن رسید باز

چشم تو روشن ای دل مهجور کز سفر

آن توتیای دیده روشن رسید باز

چشمم هنوز شمع جمالش ندیده سیر

اشک نشاط بین که بدامن رسید باز

سیری ندارد از خط و خالش دلم دگر

مور حریص بین که بخرمن رسید باز

اهلی بر آن نبود که گوید حدیث شوق

اما چه چاره قصه بگفتن رسید باز