اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

بسنگی دوستان را یاد میدار

بگو دشمن چو سگ فریاد میدار

گرفتار تو ای گل صد هزارند

تو خود را همچو سرو آزاد میدار

به خسرو گوی ای شیرین خدا را

که شرم از کشتن فرهاد میدار

تن ویران عمارت کی پذیرد

دل ویران بعشق آباد میدار

بیاد دیگران صد جام خوردی

نکردی یاد اهلی یاد میدار