اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۳

اجل درآمد و بخت از درم نمی‌آید

ز پا فتادم و کس بر سرم نمی‌آید

مگر به خواب ببینم خیال او ورنی

به هیچ شکل در برم نمی‌آید

گر آفتاب شود در کنار من طالع

ز ضعف طالع خود در برم نمی‌آید

چو لاله به که زنم جام عیش به سنگ

که بوی عشرت ازین ساغرم نمی‌آید

حکایت از الف قد یار کن اهلی

که هیچ حرف ازین خوش‌ترم نمی‌آید