اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

اگرچه مستی می صد عذاب می‌آرد

خوشم که سوی توام بی‌حجاب می‌آرد

ندانم از غم عشقت دل که می‌سوزد؟

که باد آمد و بوی کباب می‌آرد

دمی که هم‌نفسانم به عیش بنشینند

مرا خیال تو در اضطراب می‌آرد

هم از عنایت تست ای پری که رخ پوشی

وگرنه دیدن رویت که تاب می‌آرد؟

همین سعادت من بس کز التفات توام

گهی به سلک سگان در حساب می‌آرد

خموش اهلی و در عیش نقد کوش امشب

مگو حکایت دوری که خواب می‌آرد