اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

افغان که درد ما بدوا کم نمی شود

تا بیش میشود غم ما کم نمی شود

پاکیزه دل چو آینه یی ای فرشته خوی

زان است کز رخ تو صفا کم نمی شود

آبش مگر ز چشمه خورشید داده اند

سرو ترا که نشو و نما کم نمی شود

از حد مبر جفا که وفایی که با من است

از صد هزار جور و جفا کم نمی شود

تا خود میانه گل و بلبل چه واقع است

کامد شد نسیم صبا کم نمی شود

اهلی نماند (هیچ) ز شاهان جم نشان

اما نشان اهل وفا کم نمی شود