اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

عمرم بآه و ناله و فریاد می رود

عمر عزیز من همه بر باد میرود

شیرین نماند و شوری خسرو که ظلم کرد

روز قیامت از دل فرهاد میرود

در هر قدم هزار گرفتار در رهند

وان سرو ناز از همه آزاد میرود

غم نیست گر به بستر مرگم ز هجر او

در این غمم که مدعی ام شاد میرود

یادم کجا کند که اسیران درد او

چندان بود که درد من از یاد میرود

با سیل گریه خانه در آن کوی چون کنم؟

کانجا هزار خانه ز بنیاد میرود

اهلی که شد بآتش آه از جهان برون

از جور دوست باعلم داد میرود