روزی که ماه ابروی آن شوخ کم نمود
روزی بما گذشت که صد سال غم نمود
در سینه تخم مهر چه حاصل دهد که بخت
از زخم ناخنم همه داس ستم نمود
جان بخشدت سگم چو قدم بر سرم نهد
مارا سگ تو هم قدم و هم کرم نمود
تا یافتیم پایه معراج نیستی
راه هزار ساله بما یک قدم نمود
عشق تو بسته بود ره از شش جهت بخلق
هجرت دلیل ما شد و راه عدم نمود
گر راه کعبه بر دگران میزند صنم
اهلی دلش بکعبه دل آن صنم نمود