اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

فلک که مشعل مهرش زبام میسوزد

زرشگ صحبت رندان مدام میسوزد

فروغ مشعل دولت چو برق در گذرست

چراغ گوشه نشین صبح و شام میسوزد

دلا بچرب زبانی خیال وصل مپز

که شمع مجلس ازین فکر خام میسوزد

اگر عزیزم اگر خوار بگذرم زین در

که خار و گل همه آنجا تمام میسوزد

فروغ حسن جهانسوز او بین اهلی

مپرس کز دل و جانت کدام میسوزد