اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد

هرکه در عالم مستی است چه پروا دارد

غم عالم بهل ایخواجه غم خویش بخور

ز آنکه عالم چه غم از ننک و بد ما دارد

ساقی مهوش و یک شیشه می و گوشه امن

هرکه افزود بر اینها سر غوغا دارد

چون کس امروز نداند که سر آرد یا نه

ابله است آنکه چو زاهد غم فردا دارد

اهلی دلشده چونشمع بسی سوخته است

تاکنون در نظر اهل دلان جا دارد