اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

گر بعد عمری یکنفس ما را نظر سویش بود

کی را مجال یک نظر از تندی خویش بود

مژگان پرخون عاشقش گل را چه بیند کز جگر

چون ارغوان پَرگاله‌ای بر هر سر مویش بود

آن گلشن خوبی که در نگشود بر باد صبا

گویا نمی‌خواهد که کس آسوده از بویش بود

لاف محبت چون زنم چون ننگ ناید از منش

آنکس که گر خواند سگم ننگ از سگ کویش بود

یارب ببینم ساعتی کان آفتاب نیکویان

از اوجِ ناز آید فرو میلی بدین سویش بود

من پیر عاشق پیشه‌ام جور جوانان خوش کشم

کانکس که نیکو روی شد کی نیکی خویَش بود

دوری نباشد گر کند جان در سر و کار نظر

اهلی که خصم جان او چشم بلاجویش بود