اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

خاری که راه در دل از آن جور پیشه کرد

از بسکه ماند در دلم آن خار ریشه کرد

سنگین دلی است صورت شیرین که کوهکن

بوسی تراش ازو نتواند به تیشه کرد

مردم پری به شیشه، گر از ساحری کنند

چشم خوش تو مردم ساحر بشیشه کرد

هرکس که مست آهوی چشم تو گشته است

مشنو که پنجه با سگ او شیر بیشه کرد

ورد فرشته بود چو اهلی طریق من

تعلیم غمزه تو مرا سحر پیشه کرد