چو خستگان ز درد دل گشاد مییابند
ز نامرادی از این در مراد مییابند
ز باغ روی تو عشاق گل کجا چینند
همین بس است که بویی ز باد مییابند
ببین به گوشه چشمی که کشتگان غمت
بدین قدر دل خود از تو شاد مییابند
بتان شهر به بازار حُسنت ای یوسف
متاع خوبی خود را کساد مییابند
ز سگ کمند رقیبان بیادب زان روی
که از سگان تو خود را زیاد مییابند
به کین اهلی از آن رو همیشهاند افلاک
که داغ مهر تواَش در نهاد مییابند