ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند
عشق خرمن سوز و عقل خوشه چین دور از همند
در میان دیده و دل از مه رویت صفاست
زان سرای دیده و دل هردو پر نور از همند
حرف عقل از ما مپرس از عاقلان هم حرف عشق
راز هشیاران و مستان تو مستور از همند
او ز خون ماست و ما ز چشمش در خمار
چشم یار و جان عاشق مست و مخمور ازهمند
دل خراب از پهلوی من من خراب از دست دل
نیک بخت آن همنشینانی که معمور ازهمند
حسن تو از عشق اهلی شهره عشق او ز تو
لیلی و مجنون به حُسن و عشق مشهور ازهمند