کسی کش بوی آن گل در دماغ است
ز گلزار بهشت او را فراغ است
مگر آن گل به بستان شد که لاله
ز شرم عارضش در کنج باغ است
چرا روشن نباشد بزم مستان
که شمع روی یار اینجا چراغ است
ز غم باز آن گل رعنا کرا کشت؟
که غرق خون دگر منقار زاغ است
به کشتن هم مگو رستم ز داغش
هنوزم در کفن صد گونه داغ است
گل مقصود چون در جان اهلی است
چه سرگردان صبا در باغ و راغ است