اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست

آن غنچه پژمرده که نشکفت دل ماست

با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست

کاین خار من اندر جگر و خار تو در پاست

از کوی حبیبم سوی گلزار مخوانید

گلزار من آنجاست که دلدار من آنجاست

گلگشت چمن بر دل آزاده بود خوش

مرغان چمن را بگل و سرو چه پرواست

اهلی چو توان در قدم یار سر افکند

فرصت شمر اکنون که سرانجام نه پیداست