اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است

عشاق را سجودی در هر گل زمین است

ای آفتاب اگر من سر گشته ام چو ذرّه

من خود برین نبودم چرخ فلک برین است

طوفان آتشی تو عالم بسوخت حسنت

یا آفتاب محشر طالع زبرج زین است

از سجده‌ی تو ما را ای بت کسی کند منع

کان بی بصر نبیند حرفی که بر جبین است

فردا بهشت و کوثر روی و لب تو باشد

گر خلق در گمانند پیش من این یقین است

تنها نه آن غزالش جمعی سگان گرفتند

هرجا که یوسفی هست صد گرگ در کمین است

اهلی نصیحت تو ننشست در دل من

زان تیز غمزه ام گو حرفی که دل نشین است