اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

در عهد تو آسوده کس از داغ ستم نیست

گر سنگ سیاه است که بی آتش غم نیست

خاک قدمت هرکه شود بگذرد از عرش

ای خاک بر آن سر که ترا خاک قدم نیست

آزار دل ما مکن ای گل که حرام است

مرغ دل عاشق کم از صید حرم نیست

هر چند که جور تو ز اندیشه زیادست

تا بیش بود مهر من از جور تو کم نیست

نشکفت دل ما زنسیم کرم کس

افسوس که در باغ جهان بوی کرم نیست

خوشباش اگر درد و ملالی رسد از دوست

در جام جهان صاف سلامت همه دم نیست

اهلی مزن از همدمی ماه و شان لاف

کایشان نکنند این کرم و شان توهم نیست