ای بیتو از خون بسته گل مژگان من بر خارها
خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا
بیند شهیدان تو را میرد ز حسرت بارها
خوش پای داری آنچنان کز دیدن آن ناتوان
سازند چون صورت بتان جا بر سر دیوارها
تا حال جان از شیونم دانی یکایک ای صنم
قانون صفت دارد تنم از رشته جان تارها
کار تو ناز و دلبری کار دل ما خونخوری
ماییم و عشقت ای پری داریم با هم کارها
زخم تو دارم متصل در سینه ای پیمانگسل
من چون زیم آزردهدل با این همه آزارها
اهلی ز شوق گلرخان چون گل بود آشفتهجان
گل در چمن جامهدران او در سر بازارها