اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

یک ره چو غنچه خنده‌زنان بین به سوی ما

باشد که بشکفد گل دولت به روی ما

ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت

رنگی برآورد چمن آرزوی ما

سر‌رشته گم مکن که ز عهد ازل تو را

پیوند دوستی است به هر تار موی ما

صد ره اگر ز سجده به پایش نهیم سر

کی سر به ما نهد صنم تند‌خوی ما

شد جام جم سفال سبوی شکسته‌ام

بی‌خاصیت نبود شکست سبوی ما

تا خون ما نریخت حریف و چو می نخورد

چون شیشه دست برنگرفت از گلوی ما

بوی محبت از دل اهلی دمد چو مشک

ای گل نگاه دار دل ما به بوی ما