اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

تا تو چو شمع می‌کنی تیز نظر به سوی ما

تیز‌تر است هر نفس آتش آرزوی ما

خم‌شکنان به خانقه با خم می سلامتند

سنگ ملامت از میان می‌شکند سبوی ما

هر که شهید عشق شد شستن او چه حاجت است

کرد به خون خویشتن تیغ تو شست‌و‌شوی ما

ناله چو شیشه از غمت خواست که دل تهی کند

آه که گریه شد گره پیش تو در گلوی ما

کعبه اهل دل تویی سنگدلی چه می‌کنی

قبله حاجتی چرا رو نکنی به سوی ما؟

گفتمش از دل سگت پاک شود غبار من

گفت گهی که خاک تو باد برد ز کوی ما

اهلی خسته را چو ما خوار مبین که عاقبت

بر سر خاک ما چو گل چهره نهی به بوی ما