جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

غرق است به بحر جرم تا گردن من

شرمنده بود دلم ز بد کردن من

ای کاش که هر نقش قدم چون سوزن

چاهی شود از بهر فرو رفتن من