جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

منظور دیده ها نه ای و نور دیده ای

در عالمی و پای ز عالم کشیده ای

در هر طرف که می نگرم جلوه گر تویی

بر روی گل به کسوت رنگ آرمیده ای

ای نفس قطع راه فنا یک نفس شود

هنگامه ای به هستی مرهوم چیده ای

از شوخی تو برق شرروار می رمد

ای شعله خوی من تو هنوز آرمیده ای