جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۹

بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین

دامن مزن بر آتش رخسار بیش ازین

من آن نیم که اینقدر جان بخواهمت

می خواهمت بجان تو بسیار بیش ازین

جز نهال من که به تمکین برآمده

کسی روح را ندیده گرابنار بیش ازین

در راه سیل تندرو جان ستاده جسم

راحت مجو سایهٔ دیوار بیش ازین

یکبار بیش گل نرود جانب دکان

یعنی مرو سراسر بازار بیش ازین

چون نور دیده گرچه نهانست از نظر

جویا ندیده ایم پدیدار بیش ازین