به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم
خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم
چه لاف همسری با قامت او میزنی ای سرو
به پیش مصرع قدش ترا موزون نمیدانم
ز پهلوی دلم هر قطرهاش شور دگر دارد
سرشک دیدهٔ تر را کم از جیحون نمیدانم
ز بس سرگشتهام، در وادی آوارگی خود را
کم از مجنون ندانم گر به از مجنون نمیدانم
حرامم باد سیر این چمن بیروی او جویا
اگر هر غنچهٔ گل را دلی پرخون نمیدانم