جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

به جز سر جوش می عقل‌آفرینی چون نمی‌دانم

خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمی‌دانم

چه لاف همسری با قامت او می‌زنی ای سرو

به پیش مصرع قدش ترا موزون نمی‌دانم

ز پهلوی دلم هر قطره‌اش شور دگر دارد

سرشک دیدهٔ تر را کم از جیحون نمی‌دانم

ز بس سرگشته‌ام، در وادی آوارگی خود را

کم از مجنون ندانم گر به از مجنون نمی‌دانم

حرامم باد سیر این چمن بی‌روی او جویا

اگر هر غنچهٔ گل را دلی پرخون نمی‌دانم