جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

یار می آید و به استقبال

می روم دمبدم ز حال به حال

هر چه شد دلنشین عزیز بود

مردم چشم آینه است مثال

چون تصور کنم میانش را

هست باریکتر ز راه خیال

در گلستان ز شرم سرو قدش

می گذارد چو نخل موم نهال

تن به کاهش دهد چو بدر منیر

هر که باشد به فکر کسب کمال