سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۱ - حکایت

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد

سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد

که داور گناهان از او عفو کرد

الا گر جفاکاری اندیشه کن

وفا پیش گیر و کرم پیشه کن

کسی با سگی نیکویی گم نکرد

کجا گم شود خیر با نیکمرد؟

کرم کن چنان که‌ت برآید ز دست

جهانبان در خیر بر کس نبست

به قنطار زر بخش کردن ز گنج

نباشد چو قیراطی از دسترنج

برد هر کسی بار در خورد زور

گران است پای ملخ پیش مور