ز حیرت ماند در بند چکیدن گوهر کوشش
وگرنه قطرهٔ آبی است از شرم بناگوشش
گشود آخر به زور شوخی آن قفل معما را
سخن موج تپش زد بسکه در لبهای خاموشش
همآغوش تو یکبار آنکه شد چون چشم قربانی
پس از مردن بماند تا قیامت باز آغوشش
تکلف بر طرف سرچشمهٔ حیوان به جوش آمد
چو گشتند از تکلم موجزن لبهای می نوشش
شبیه مجلس تصویر باشد بزم او امشب
به سوی هرکه اندازم نظر گردیده مدهوشش
ز بس بگداخت از شرم بیاض گردنش جویا
چنان کز گل چکد شبنم چکیده گوهر از گوشش