جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۰

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس

بود سمندر دل صید شاهباز نفس

کسی که زنده به درد طلب بود، داند

که نیست آب حیاتی بجز گداز نفس

بغیر رایحهٔ زلف عنبر آگینت

قبول حضرت دل کی بود نیاز نفس

بغیر رایحهٔ زلف عنبرآگینت

قبول حضرت دل کی بود نیاز نفس؟

سموم گردد اگر برخورد بر آتش دل

بجاست دمبدم از سینه احتراز نفس

بکوش تا به مقام رضا رسی جویا

زکوک تا که نیفتاده است ساز نفس