جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار

به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار

مباش بر من دل خسته خشمگین زنهار

مشو مشابه گلهای آتشین زنهار

مرو چو سنگ سوی زیردست خود از جای

مخور به شیشهٔ دلهای نازنین زنهار

بود به نام خدا سک نقد دلها را

به هرزه خرج مکن نقد اینچنین زنهار

به عرش می رسد آن کس که میرود از خویش

ممال پای در این راه بر زمین زنهار

تو تا به چند نیاسایی از دل آزاری

تو آهوان حرم را مکن کمین زنهار

مبر ز خیره نگاهی به پردهٔ شرمش

مزن به شمع مراد من آستین زنهار

ترا که جبهه ات آیینهٔ بهشت نماست

نهان مدار به دیوار بست چین زنهار

مرو به درگه دونان برای نان جویا

هزار نیش مخور بهر انگبین زنهار