طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند
از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند
رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده ای
بال و پر در خاک و خون دور از تو گلشن می زند
می برد از جنگ با اغیار نقد خاطرم
می کششد خنجر به غیر و تیغ بر من می زند
بسکه پر گرد کدورت شد ز دل تا دیده ام
مهر و مه را هر نگاهم گل به روزن می زند
چون نسوزم کز غمش بر آتش پنهان دل
آمد و رفت نفس پیوسته دامن می زند
سرو قدت چون پی گلگشت آید در خرام
خنده ها جویا بهار از گل به گلشن می زند