جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

می نشاط که در جام شاه ریخته اند

به ساغر دل هر خاک راه ریخته اند

ترا شراب به چشم سیاه ریخته اند

مگوی چشم به جان نگاه ریخته اند

خمیر مایهٔ صبحست از صفا بدنت

ترا به قالب خورشید و ماه ریخته اند

دلم ز یاد بناگوش او نیاساید

که فیض در قدم صبحگاه ریخته اند

نهفته شمع رخت در هجوم پروانه

چنین که بر تو زهر سو نگاه ریخته اند

هزار شکر که صد دوزخ از حجاب نگاه

زدل مرا به لب عذرخواه ریخته اند

چه دور از نفسم بوی درد اگر شنوی

که گداز دلم شمع آه ریخته اند

ز فیض مدحت ساقی کوثرم جویا

شراب عفو بجام گناه ریخته اند