جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد

که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد

به حسرت لخت دل از جیب آهم بر زمین آید

چو آن برگ گلی کز بوستانش باد می آرد