جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

اهل عالم جب به سوز عشق دل افسرده اند

سینه ها گویی که فانوس چراغ مرده اند

می فریبد هر قدر دور از نظر باشد سراب

گوشه گیران بازی دنیا فزون تر خورده اند

کی مراد خلق بر روی زمین حاصل شود؟

نوجوانان بسکه در خاک آرزوها برده اند

سخت ترسم شاهباز غمزه اش خالی فتد

مرغ دلها طبل وحشت از تپیدن خورده اند

نیست جویا دشمنی مانند خارا، شیشه را

دایم از وضع جهان اهل جهان آزرده اند