جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود

موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود

پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش در خرام

رنگ را چون نقش پا رخسارم از کف داده بود

از کف پایت ز بس نازکتر از برگ گل است

بوسه چینی را لب هر غنچه ای آماده بود

شب که پیمودی تو بر دلها شراب جلوه را

محتسب لبریز کیفیت چو جام باده بود

دست لطفی ساقی کوثر زخاکش بربگرفت

ورنه جویا همچو نقش پا به ره افتاده بود