در این صحرا به گوشم شور محزونی نمیآید
صدای شیون زنجیر مجنونی نمیآید
شهادتگاه ما را کار هرکس نیست پی بردن
که چون نقش نگین از زخم ما خونی نمیآید
ترا در همسرانت سرکشی چون شعله میزیبد
بلی این شیوه از هر جامه گلگونی نمیآید
تو وسعت مشربی را بستهای گویا به خود زاهد
کز این دامان صحرا بوی مجنونی نمیآید
صدای نالهٔ زنجیر دارد ریزش اشکم
چو من دیوانهای جویا ز هامونی نمیآید