جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

بگذشت نوجوانی و جسم نزار ماند

گردی درین ره از پی آن شهسوار ماند

رو داد وصل یار و همان دل فسرده ایم

این غنچه ناشگفته درین نوبهار ماند

افسوس از دلی که ز بیدردی آرمید

آسوده خاطری که زغم بیقرار ماند

هرگز نشد شکفته دل داغدار ما

این لاله غنچه در چمن روزگار ماند

جویا شباب رفت و به دل حسرتم گذشت

گل رخت بست ازین چمن و خارخار ماند