جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند

آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند

دور از تو ذرهٔ من دشمن همند

هر موج خون به شمع دلم آستین زند

ممنون نیم زگریه که شبهای هجر او

آبی بر آتش دل اندوهگین زند

چشم سفید من چو کف از سر بدر رود

اشکم چو جوش در جگر آتشین زند

جویا چرا به روی نکو زاهدان بداند

آدم بود که طعن رخ گندمین زند