جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

نوبهار آمد و گلزار صفایی دارد

چمن از بلبل و گل برگ و نوایی دارد

رونق خانهٔ دل اشکی و آهی کافی است

خلوت ما چو حباب آب و هوایی دارد

هر شب از سینه سراسیمه دود از پی آه

در ره شوق تو دل راهنمایی دارد

نسبتی با نمک خال و خط یارش نیست

بیش ازین نیست که خورشید صفایی دارد

از حریم حرم حضرت دل می باید

آه ما سوختگان راه به جایی دارد

پیچ و تاب کمر و شوخی رفتار تو کو

سرو بیچاره همین قد رسایی دارد

چشم دارم که به تاراج هوسها نرود

گوشهٔ خلوت دل خانه خدایی دارد

صبر کن صبر که فریادرست دریابد

زانکه جویا لب خاموش ندایی ندارد