جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد

به قدر طول سفر زاد راه بردارد

فریب خوردهٔ دولت قرین آفتهاست

زموج آب گهر کشتیش خطر دارد

کسیکه آن مژه گردیده تکیه گاه دلش

هزار نشتر الماس در جگر دارد

بود نهایت سیر فغان زلب تا گوش

ز دل چو ناله برآید به دل اثر دارد

خوش است بی سر و پایی ولی زخود رفتن

زحق نمی گذرم عالمی دگر دارد