جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بی‌رخت

چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بی‌رخت

می‌چکد خونم ز دل چون می‌روم از خویشتن

می‌توان چیدن گل حسرت ز آهم بی‌رخت