هر دلی کز دست شد پابست اوست
پای بست حسن بالا دست اوست
سوختن صد داغ بر دل در دمی
کارهای عشق آتش دست اوست
ناوکش جست از دل و من بی خبر
نقد جان مزد صفای شست اوست
نه همین چرخ است ازو در وجد و حال
کف به لب آورده دریا مست اوست
هر که او جویا ز خود وحشت نکرد
راه صحرا کوچهٔ بن بست اوست