جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

تا کام خواهش از می بی غش گرفته است

برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است

شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست

گر غنچه را دماغ مشوش گرفته است

تا خواهشم به نعمت دیدار دست یافت

صد بوسه زان دو لب به نمک چش گرفته است

تأثیر آه ماست که هر شام از شفق

اطراف دامن فلک آتش گرفته است

چون بگسلم ز یار که جویا دل مرا

با تارتار طرهٔ دلکش گرفته است