جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است

شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است

نشست تا به رخت گرد خط همی نالم

که آه از اثر آه صبحگاه من است

بلند گشته چنان شهرت نکویی او

که آفتاب پرستار روی ماه من است