جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

قبای پاره نصیبش زچرخ مینایی است

همیشه هرکه چو گل در پی خودآرایی است

بغیر من به خیال کسی گذار مکن

به سیر خلوت دلها مرو که رسوایی است

ز حسن کامل آن دلربایی چار ابرو

کدام دل که نه در چارسوی رسوایی است

زکوة جلوه مپندار سایه بر خاکم

ترا که موسم جوش بهار رعنایی است

به غیر خون جگر خلق را نمی ریزد

میی به ساغر دل تا سپهر مینایی است